37

خب لازمه بگم خانومای عزیز درسته همسرتون عشقتونه، درسته همه زندگیتونه، درسته بدون اون کلا نفستون میبره، ماهم میدونیم که شما به خاطر اون پدر و مادرتون رو رها کردید، ولی لطفا دودقیقه بذارید به حال خودشم باشه، اون سرویس ایاب ذهاب و ماشین خرید و مسئول بچه هاتون رو بذارید دودقیقه نفس بکشه بدبخت، انقدر محبتتون رو نکنید تو حلقش،بخدا هر کسی یه آستانه ای داره، یه روز همه ی اینا رو بالا میاره روی زندگیتون

از ما گفتن

36

مامان دیگه شورشو داره درمیاره، همینجوری اخلاقم سگه، اونم دست از سرم برنمیداره، نمیدونم چرا متوجه نیست که من حریم خودمو دارم، اتاقم به خودم مربوطه، خواب و بیداریم به خودم مربوطه، زندگیم به خودم مربوطه، از بچگی نگاه اطرافیان برام مهم بوده الانم همینطوری ام، خوشم نمیاد کسی بفهمه دارم چیکار میکنم یا راجع به کارام نظر بده

مامان ازین آدماست که اگه یه سر سوزن چیزی جابجا بشه علاوه بر اینکه به طرفه العینی میفهمه،  با سرعت نور به علت جابجاییش هم پی میبره، منم همینطوری ام ولی هیچ وقت بروی خودم نمیارم، میذارم طرف به حال خودش باشه، اما مامان نه تنها نمیتونه نگه بلکه بدتر از اون عکس العمل های دیگه هم نشون میده

صبح میخوام پاشم ورزش کنم، ولی چون میدونم مامان و بابا عکس العمل نشون میدن هیچ وقت بلند نشدم، منظورم این نیست که عکس العمل منفی نشون میدن، نه، اتفاقا برخورد مثبت میکنن ولی من متنفرم از دیده شدن، میخوام نامرئی باشم، من زندگی نامرئی دوست دارم، 

برای همین خودم بروی دیگران چشمم رو میبندم، 

باید مستقل بشم ولی پول ندارم خیلی داره بهم فشار میاد، همه ابعاد زندگیم تحت تاثیر قرار گرفته، وقتی مشهد بودم، خیلی آرام بودم، باوجود اینکه افسردگی بدی رو داشتم با کمک دکترم درمان میکردم ولی رو به رشد بودم، زندگی جریان داشت، خودم بودم، کسی نگاهم نمیکرد، 

مشکلی با انتظارات و مسئولیت ها و سختی های زندگی جمعی و خانوادگی ندارم، مشکلم فقط دیده شدنه، اگه اطرافیان سرک نکشن تو کارم و ترس دیده شدن نداشته باشم کجا از اتاق خودم کنار پدر مادرم بهتر پیدا میشه؟

دلم میخواد صبح پاشم درو پنجره ها رو باز کنم، چای بذارم، برم تو حیاط بدوم، روزمو با انرژی شروع کنم و خودم باشم، ولی مامان منو میبینه راجع به کارام نظر میده، بعد اگه یه روز این کارا رو نکنم سین جیمم میکنه، 

سالهاست دارم به خودم میگم خب اینم امتحان توئه، باید خودتو رشد بدی تو همین شرایط بارها و بارها سعی کردم ولی این روحیه ای که دارم به شدت منو پرت میکنه پایین، سقوط پشت سقوط، خسته شدم دیگه بخدا

همه چیز زندگیم عالیه، ولی این روحیه منو زمین زده

 

34

الان دوهفته س به شدت اوضاع روحی بدی دارم زندگی داره به مراحل درومدن از دماغش نزدیک میشه، دیروز دنیا بهم گفت هر چی تا الان مفت خوردی و خوابیدی و ول گشتی بسه دیگه وقتشه که تو هم بفهمی سختی یعنی چی 

خلاصه که سی سال مفت خوری منم دیگه داره به آخرش میرسه ازین به بعد نه پولی دارم نه کاری نه هنری نه انگیزه ای نه رفیقی، این شد که لحظه ای بر پایانم بر خودم لرزیدم

33

مطالب سه سال پیش وبلاگم را میخواندم، آنقدر تم غمگین و دپرس درونش بود که نتوانستم به خواندن ادامه دهم، نمیدانم چرا آن روزهایم آنقدر سیاه و خاکستری و خفه بودند، چرا راهی برای تنفس نداشتم، اصلا یادم نمی آید چرا از زندگی لذت نمیبردم، و آن بیچاره هایی که اینجا را میخواندند چقدر حالشان بد میشده از من، از زندگی ام از قلمم، خدا را شکر رفتم و راحتشان کردم، آن روزها برای من آنقدر باورنکردنی هستند که اصلا انگار یک آدم دیگر بوده آنکه آنها را مینوشته است، طوری با منِ قبلی ام بیگانه شدم که خودم باورم نمیشود اینهمه تغییر در عرض دو سه سال را.

32

نهایت اسفناکی یک زندگی یعنی اتفاقی که چند وقت پیش واسه من افتاد، از اول هفته تکون میخوردم میگفتم پنج شنبه، آخر هفته تولدمه هرکی میخواد کادو بگیره در جریان باشه، آخر هفته شد دیدم هیشکی به هیچ جاشم نیست که من بدنیا اومدم.

دم غروب بود گوشی موسسه رو برداشتم به کمیل زنگ زدم، ازونجا که حتی وقتی جون جونی بودیم هیچ وقت تاریخ تو مغزش جایی نداشت بعد سلام فورا گفتم فردا تولدمه بهم تبریک بگو، اونم کلی تشکر کرد از اوج با جنبگی من و قول کادو رو بهم هدیه کرد.

فرداش داشتم تقویم رو نگاه میکردم دیدم چهارشنبه تولدم بوده نه پنج شنبه، خودم از اینهمه دقت و توجهی که برای تولدم بخرج داده بودم به شعف اومدم. در همین حال بودم که کمیل زنگ زد، دوباره تولدمو تبریک گفت، منم با کمال خونسردی اشتباه محاسباتیمو براش تعریف کردم، یعنی مرده بودم از خنده، کمیل میگه تو که انقدر منگولی که تولدت به چپتم نیست چرا بقیه رو میکنی تو گونی اگه یادشون بره؟

البته همه میدونن من دنبال تبریک نیستم بلکه بنده ی پولم ولاغیر

31

قریب به یکماه میشه که برای یک کار اداری مزخرف دارم امروز و فردا میکنم و البته هنوز دلایل متعدد دیگه ای برای انجام ندادنش دارم که اگه بخوام از هرکدوم یکبار هم استفاده کنم، تا سه چهار ماه دیگه جوابگوی گشادیم هست

 

تا ببینیم خدا چی میخواد

30

انقدر یه آهنگو گوش بدی که عوق بزنی


+تنها راه ادا کردن حق موزیک

20

آیات پایانی سوره مائده اشاره به ماجرای حواریون عیسی نبی است، ماجرایی که سوره به مناسبت آن نامگذاری شده است، عده ای از اصحاب خاص پیامبر درخواست یک غذای ویژه کردند، حضرت برایشان دعا کرد، بواسطه وجود نازنین عیسی نبی، رزق ویژه ای برایشان از عالم بالا نازل شد، آن غذای ویژه ظاهرا ماهی و نان بوده، تعدادش ۹ عدد ذکر شده، روی یک سینی ۹ ماهی و ۹ نان برایشان نازل شد.
آن روز که مائده بر ایشان نازل شد، عید فطر بوده، و من احتمال میدهم که حواریون روزه بودند و غذا را برای جشن گرفتن عید ماه صیامشان میخواستند.
در آستانه عید مائده (فطر) هستیم، این رزق هرسال در عید فطر بواسطه وجود حجت زنده خدا بر مومنین نازل میشود، همانطور که وجود مبارک عیسی نبی واسطه ارتزاق حواریون شد.
 
 
من نمیدانم چرا نماز عید فطر ۹تکبیر دارد، و همچنین چرا ۹قنوت، و نمیدانم چرا در عید فطر ندبه خوانی باید کرد، و باز هم نمیدانم چرا هرچه به محمد و آلش (صلوات الله علیهم) میدهند را باید طلب کنیم، من هیچکدام اینها را نمیدانم
ولی یک چیز را خوب میدانم
هیچ چیز عالم گتره ای و بیحساب نیست
اعداد و اعیاد و اشیاء و ... همه و همه باهم مرتبط اند
 
 
*جدی بگیریم
*عیدتون مبارک
*اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِّنکَ...
سوره مائده آیه ۱۱۴

19

إنی ءآنست نارا

فی قلبی

و حرارتها لاتبرد أبدا

18

گفتن پدر وقتی میخواد وارد خونه بشه و بچه ها تو خونه ان، بی هوا کلید نندازه بعد یهو وسط هال ظاهر شه، بلکه زنگ بزنه، سر و صدا کنه و کمی فرصت بده به اهل خونه تا جمع و جور شن، شاید نخوان پدر در اون وضعیت اونا رو ببینه
تغافل و تجاهل یک اصل تربیتیه که باعث میشه حس امنیت، اعتماد بنفس، حفظ حرمت در خونه رشد کنه، و در کل بچه ها با شخصیت بار بیان بخاطر فرصت انتخاب و تفکری که بهشون داده میشه، 
و البته آفاتی هم داره، مثل رشد سوءاستفاده و ریا و نفاق، اما انقدر اون رویش و رشد و قدرت روحی، گرانبها هست که این آفات و تلفات ارزشش رو داره

پیامبر عزیز ما روش برخوردش همین بود، مهربانی، ندیدگرفتن، تجاهل تغافل ، برای همین بزرگترین منافقین اطراف وجود نازنینش رشد کردن

هرجا نفاق هست مهربانی هست، و هرجا مهربانی هست زمینه رشد نفاق فراهمه

لازم نیست که بگم این روش در عرصه اجتماعی و حکومت داری هم جاریه، و علمای شیعه همیشه به همین سیره عامل بودند

رشد شخصیتی جامعه در گرو ایجاد زمینه آرام در انتخاب و تفکره. 

اونوقت اصلا به ذهنتون هم نرسه که مناظره های انتخاباتی باعث ایجاد فضای تنش و قطبی سازی میشه و معلومه که در نبود آرامش نمیشه انتظار رشد شعور سیاسی داشت.

17

بعضی ها خیلی مهربونن... خییییلی زیاااد

 دلشون میخواد هیچ انسانی در رنج و سختی نباشه

و هرررر کاری از دستشون بر بیاد انجام میدن تا مشکلات ملت رو مرتفع کنن

 

بیاید اگه مهربون هستیم، مهربون راه راه باشیم، ساده بودن خوب نیست

عزیز دلم این فقیرا از بوته سبز نشدن، یکم منشأشو ببین

از احساساتت استفاده میکنه که بستر اجتماعیشو درست کنه یا به حکومت فشار بیاره برای تصویب قانونای تخم مرغی

 

+قانون حمایت از کودکان رو تصویب میکنه

توش ازدواج کودک رو غیر قانونی اعلام میکنه، ولایت پدر رو برمیداره، پلیس کودک میذاره

بعد میدونی چی میشه؟

کودک از نظر تو یعنی ۵ سال و ۶سال

ولی اون میاد میگه کودک یعنی زیر ۱۸ سال

 

+لایک نکنیم

راه راه نیستیم

لااقل خال خالی باشیم:)

16

ازون جهاد بانفسا که اونیکه از همه بیشتر بهت بدی و توهین کرده رو، از‌همه بیشتر‌ بهش محبت کنی و باهاش مهربون باشی از ته قلبت، طوریکه همه فکر کنن احمقی، حتی خودش...

 

 

+ امام حسن طور :)

15

پلو اگه آدم بود، یه پهلوون ازون قرص و آمپولیا میشد، ازونا که یه سره فاز داش مشتی و رفاقت و مرام برمیدارن، ولی وقتش که میرسه نه تنها به جرز دیوار میگن زکی، بلکه مایه ننگ و نکبت آدمم میشن

یه دیگ پلو هم سحر بزنی، نامردم اگه به ده صبح برسی
 
+به همین برکت
+والاع...

14

یکی از مهمترین مراتب اهمیت دادن به نظر مخاطب، انتخاب اسم مستعاره، که خب من این حرکت خطیر رو در این زمان میرم، باشد که رستگار شویم.

 

+لبخند :)

12

یک موجودی در دنیا هست که خدا خلقش کرد برای مهربانی کردن، برای نوازش کردن، بغل کردن، اصلا بهتره بگم خدا وقتی خواست یک آغوش گرم خلق کنه، اونو خلق کرد، یعنی اصلا محبت تصویر دیگه ای جز اون نداره، آرام، صبور، گرم، دلنازک، مهربون، درآغوش گیرنده، نوازش کننده

از ویژگیهای دیگه ی این موجود، شیرین و خوشبو بودنشه، بغلش شیرین و گرم و خوشبوئه، لحظه ای از آدم دور نمیشه، شبانه روز حواسش به آدم هست...

یکی از آرزوهام اینه که یه روز باهاش ملاقات واقعی داشته باشم، ببینمش و باهاش حرف بزنم، اون منو دوستداشته باشه منم ازش راضی باشم،

یکی از مشکلاتی که تکبر برای انسان بوجود میاره اینه که هیچ کس رو جز خودش زنده و زندگی کننده حساب نمیکنه، درحالیکه موجودات بینهایتی در عالم هستن که میشه باهاشون دمخور شد و حال و حول کرد، مثل همین جناب رمضان المبارک. دم خدا گرم با این مخلوق فوق العاده ش.

در تناقضات اینجا گیر نکنید،
قضاوت نکنید،
نگاهتان به اشیا و آدمها عوض نشود،
خودتان باشید،
نویسنده بشدت متناقض نماست

از اینجا ببینید